ناهار خونه برادرم بودم
بعد از ناهار گفتم : زنداداش دستت درد نکنه، انشالله برید مکه
دخترش ثمینه (8ساله) گفت : نه عمو، بریم پاریس
گفتم : عمو جون مگه پاریس چی داره ؟
گفت : آخه میخوام پُز بدم
گفتم آخه پُز بدی که چی بشه ؟
گفت : آخه بچه های کلاسمون همش پَز میدن میگن ما رفتیم پاریس، رفتیم دبی، رفتیم آلمان
گفتم : خوب عمو جون مکه که بهتر از پاریسه !
گفت : آخه اگه برم مکه بهم میگن حزب الهی
-------------
چه وضعی شده
چندین سال دیگه این بچه های دبستانی هستن که وارد اجتماع میشن و رکن اصلی اجتماع میشن
با این تفکر مریض ...
وای وای وای
نوشته شده در یکشنبه 87/7/21ساعت 9:56 عصر  توسط رضا
نظرات دیگران()